من به سر وقت خدا می‌رفتم...

رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب
آب درحوض نبود
ماهیان می گفتند
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به کسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب استش
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم
دیدگاه ها (۲)

من به سر وقت خدا میرفتم...

من به سروقت خدا میرفتم...

من به سروقت خدا می‌رفتم

من به سروقت خدا میرفتم...

P⁷لباس تینا لباس روزی لباس جینی لباس کیتی لباس سواویو تینا ت...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط